جدول جو
جدول جو

معنی براه آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

براه آوردن(مُ بَ سَ)
مرکّب از: ب + راه + آوردن، ارشاد کردن. هدایت کردن، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمدوشدکنند. (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به بربار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
برای سرپیچی از کاری عذر آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه آوردن
تصویر گواه آوردن
شاهد آوردن، دلیل و حجت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناه آوردن
تصویر پناه آوردن
پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراز آوردن
تصویر فراز آوردن
فراهم آوردن، گرد کردن، پیش آوردن، برای مثال نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز / می خوش بوی فراز آور و بربط بنواز (منوچهری - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهم آوردن
تصویر فراهم آوردن
گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ دَ)
به ثمر رساندن. ببار رساندن. درختی را بارور ساختن:
نگهبان بود شاه گنج ورا
ببار آورد شاخ رنج ورا.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای بختیار
درخت بزرگی تو آری ببار.
فردوسی.
تأثیر عدل او کند این ملک را چنان
کز خار ظلم میوۀ عدل آورد ببار.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ کَ دَ)
آوردن مذهب. آوردن آیین و رسم. طریقه و شیوه ای پیش کشیدن. رسم و سنتی پیشنهاد کردن. سنتی ارائه کردن. شیوه و رسمی پیش گرفتن:
ز هرسو سلاح و سپاه آوریم
به نوی یکی تازه راه آوریم.
فردوسی.
چو از کین و نفرین بپرداخت شاه
بدانش یکی دیگر آورد راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ضَ)
به موقع بردن. به مکان نقل کردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به تنگ آوردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). عاجز کردن. بستوه آوردن. زله کردن.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پناهیدن. التجاء. ملتجی شدن:
بیش از این از من نمی آید که آوردم پناه
از تف دوزخ بخاک آستان این جناب.
مفید بلخی.
تعفﱡق، پناه آوردن بکسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُنْیْ)
استدلال. دلیل آوردن. حجت آوردن. اقامۀ دلیل کردن:
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش.
سعدی.
همان انگار که تقریر این سخن نکردم و برهان و بیان نیاوردم. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بیرون آوردن. خارج کردن. ظاهر کردن:
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان.
خفاف.
چند بوی چند ندیم الندم
کوش و برون آر دل از غنگ غم.
منجیک.
به گرسیوز بد نهان شاه گفت
که او را برون آورید از نهفت.
فردوسی.
بدو گفت ای زن ترا این که گفت
که آورد رازم برون از نهفت ؟
فردوسی.
مگر با روان یارگردد خرد
کزین مهره بازی برون آورد.
فردوسی.
پس آنگاهی برون آور ز خمّم
چو کف ّ دست موسی در که طور.
منوچهری.
وای بومسلم که مر سفاح را
او برون آورد از آن ویران قنات.
ناصرخسرو.
فسونگر به گفتار نیکو همی
برون آرد از دردمندان سقم.
ناصرخسرو.
گفت استاد احولی را کاندر آ
رو برون آر از وثاق آن شیشه را.
مولوی.
باری ز سنگ چشمۀ آب آورد برون
باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا.
سعدی.
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و در از دریابار.
سعدی.
- از غم برون آوردن، آزاد ساختن از غم. رها کردن از غم:
بر قهر عدوی خود برون آر
مر حجت خویش را ازین غم.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بخاک رساندن. پست کردن:
چو مارا بود یار یزدان پاک
سر دشمنان اندر آرم بخاک.
؟
و رجوع به خاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: ب + راه + سپردن، نفرین و دعای بد کردن مثلاً سیدی بکسی گوید که ترا براه جد خود سپردم یعنی باطن جدم ترا خواهد زد و نیز گویند براه اجاغم سپردند و اجاغ بمعنی دودمان است. (آنندراج) :
کسی که منع تو از راه خانه ما کرد
چو چشم منتظرانش سپرده ایم براه.
قدسی (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استعمال کردن. (ناظم الاطباء: بکار) :
وزین در نیز شاپور خردمند
بکار آورد با او نکته ای چند.
نظامی.
، بلاهت. (آنندراج). و رجوع به بکامه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
عذر نابجا عرضه کردن. دست آویز یافتن. با دلایل نابجای شانه خالی کردن از امری: اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343) ، بهبه الرجل به بهبههً، به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ بَ)
گل دادن. شکوفه کردن:
کجا روز کشتنش بار آورد
بسالی دو بارش بهار آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ دَ زَ دَ)
گواه کردن. شاهد آوردن. گواه گرفتن. رجوع به گواه کردن و گواه گرفتن شود، مناجات کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ)
همراه آوردن، خوش نام. آنکه در بین مردم به خوشنامی شهرت یافته باشد. مقبول العام. و رجوع به وجاهت و وجهه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گواه آوردن
تصویر گواه آوردن
شاهد آوردن گواه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
با خود آوردن کسی یا چیزی را: و سه پسر خالد و بوزنجر و سلطان مهدی که سلیل صلب شاهزاده مشارالیه بودند و هنوز در صغرسن همراه بیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن جمع کردن، به هم آوردن، بند و بست کردن، تحصیل کردن کسب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش آوردن آوردن، یافتن حاصل کردن، فراهم آوردن گرد کردن جمع کردن: فراز آورد گونه گون سیم و زر، کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی، فرود آوردن، پدید آوردن، بالا کشیدن برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه آوردن
تصویر پناه آوردن
پناهیدن پناه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران آوردن
تصویر باران آوردن
ایجاد باران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار آوردن
تصویر بهار آوردن
شکوفه کردن، گل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
سرپیچی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجان آوردن
تصویر بجان آوردن
بتنگ آوردن، کشتن قتل
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن (عبادت مراسم احترام و غیره)، شناختن: شما را بجا نمیاورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان آوردن
تصویر برهان آوردن
استدلال، دلیل آوردن، اقامه دلیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز آوردن
تصویر فراز آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
آوردن، پیش آوردن، یافتن، به دست آوردن، فراهم آوردن، گرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیضه آوردن
تصویر بیضه آوردن
((~. وَ دَ))
بچه از تخم درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیاد آوردن
تصویر بیاد آوردن
تداعی
فرهنگ واژه فارسی سره
دلیل آوردن، استدلال کردن، حجت آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد